به سان یک دختر مغرور او را ندیده گرفتم و احساسش را باور نکردم.
فکر می کردم دروغ می گوید و انگار نمی گفت...
دیشب که دیدمش هفت سال از آخرین دیدارمان می گذشت.
یا از آخرین مشاجره ی همیشگی مان.
هنوز من را به یاد داشت و به قول خودش،
دیگر مهم نیست.
همه چیز تمام شده.
اما من اشتباه نکردم و به دنبال جبران چیزی نیستم.
امروز جای خوبی ایستاده ام.
فقط خواستم بگویم که انگار دروغ نمی گفت.